بشنو صدای پای من « گذر عمر »


عمر من شد برخی فردای من‌
شد زیان سود من از سودای من‌ 

سالها رفت و نشد فردا پدید
آه ازین فردای ناپیدای من‌ 

بر امید جنتِ فرداچرا؟ 
دوزخِ امروزِ شد ماوای من


‌ کام دل فردا بمن بخشد جهان‌ 
گوئیا فردا بود دنیای من

‌ آرزو فردا برآید بیگمان‌
آه ازین اندیشهء بیجای من‌

چیست این فردا که در رؤیای او
شد تبه امروز بی همتای من‌

دوشم از سر رفت خواب و می گذشت‌
با غم دل چون دگر شبهای من‌

تیک تاکی ساعت آوردم بخود
وز سخن شد ناصح گویای من

‌ با زبان عقربک می گفت عمر
می روم بشنو صدای پای من

روز اگر سرگرم خواب غفلتی‌ 
در دل شب گوش کن آوای من‌ 

تو اسیر آرزوها و زمان‌ 
لحظه‌ای غافل نه از یغمای من‌

ای ندانسته بهای عمر خویش‌
نیستت آخر چرا پروای من‌

ناگهان آید بپایان دور عمر
وای من ای وای من ای وای من

از ندای عمر بر احوال خویش‌
نوحه‌گر شد طبع غم افزای من‌

در کمین من زمان تیزرو
عاجز از تدبیر کارش رای من‌ 

بیخبر از سر نوشت خویشتن‌ 
زندگی شد خواب وحشتزای من

‌ ای زمان ای سود من از تو زیان‌ 
ای محال از گردشت ابقای من

‌ این تو و این سیر برق‌آسای تو 
وین من وین رنج جانفرسای من

« دکتر فرهاد ناظر زادۀ کرمانی »